در ستایش زنجموره....

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دارم این شهر رو با التهابی که تو پوست و گوشت و استهونم رخنه کرده ، ترک می کنم...

خداحافظ تهران...

خداحافظ شهر خوشی ها و غم ها و تنهایی های من...

...

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۶ساعت 5:59  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 175 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 9:36

جمع کردن وسایل خسته م کرد... انگاری واقعا دارم می رم..‌. هنوز نرفته احساس غریبی می کنم... جاده رو دوست دارم اما نمی دونم چرا التهاب دارم... فکر نمی کنم که منصرف نشم... میخوام یکم دیگه برم ی کفش بخرم... و ی کتاب... من موجودی ام که در آن واحد هم خودش رو دوست داره هم از خودش متنفره... بذار اعترافی کنم. در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 4:12

روزه نیستم اما چیزی هم نخوردم...

دلم بشدت ضعف میره...

اما میلم به هیچی نمی ره...

صبح و ظهر بهتر بودم..‌

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:47  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 4:12

داشتیم در و دیوار خونه رو تمیز میکردیم که سقف خونه رو سرمون خراب شد... ... چقدر دلم میخواست اون نقاشی رو ببینم... رفتم بیرون و کمی خرید کردم... ی شیرکاکائو خریدم... ی بستنی هم خوردم... خوشمزه بود با اینکه کامم تلخ بود اما خوش مزه بود... دلم میخواد با ی روان شناس حرف بزنم...یا ی روان پزشک... فکرکنم ا در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 4:12

ساکم رو بستم و کوله م رو‌هم آماده کردم... حالا تو جامم... توی جام انقدری احساس امنیت کردم که چشمهام پر شد... م پیام زد افسردگی ت رو جدی بگیر که بر خلاف ظاهرش چیز خطرناکی ه... ناراحتم بود...گفت ببین سپیده حبیب مترجم کارهای اروین یالوم مطب داره یا نه گفت منم ی پرس و جو میکنم... خالی شدم... خالی خالی خ در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 4:12

سال ۸۵ هم این اندازه محزون بودم... چه زمستان دردناکی بود... زمستان ۸۵.. توی اون غروب ... بابا، مامان، ح ، س ، خ  و من... هرچی داشته باشی توی ی لحطه ممکنه بر آب شه.. درسی ه که یادگار اون غروب بود... ... هفته بعدش رفتم کارگاه سفال... برای اولین بار...نمی رفتم، دیوونه میشدم... چشمهام چشونه... پر و خالی در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 4:12

خیلی از لحظات زندگی رو الکی گذروندیم...

ما زندگی کردن رو بلد نیستیم...

فرصت سوزی می کنیم.

امروز رفتار ک انقدر بنظرم سخیف اومد که فقط پوزخندی بود تمام واکنشم...

رو ارزش های موجود و مد شده که دقت می کنم دلم می سوزه برای تابعینشون...

باید حساب ی چیزهایی رو از هم جدا کرد...وگرنه همه باهم به ورطه سقوط میرند...

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 0:55  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 147 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 14:24

امشب اولین شب قدری بود که بی نصیب موندم...

اما از خدا خواستم دعای دیگران در حق هم و در حق خودشون ختم بخیر بشه...

خدا مهربان ه...

چشمهام پر خواب شدند...

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 3:50  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 14:24

تصمیمم رو گرفتم...

یعنی چاره ای نیست...

جز این پیش بیاد، نمی تونم ...

باید کاری کرد...

فقط کمی واهمه دارم...

ازین آقای ک بدم میاد...

اصلا میبینمش انرژی منفی ه...

امیدوارم فقط کاری به کارم نداشته باشه وگرنه...

دیوانه...

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 11:9  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 167 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 14:24

پ متقاعدم کردم که بیخبر بوده... صداقت تو کلامش موج میزد... و دلایلی آورد که حتی واکنش خانواده ش و خانواده ع ، عمدی نبوده گفت همه مون اشتباه کردیم ی جورایی غافل شدیم... نمی دونم... چقدر از دیروز بهم سخت گذشت... نایی برام نمونده  فقط از دیشب میگم خدایا گره از کار همه گرفتارا بازکن حال منم خوب کن... حا در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 159 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 3:09

نمی دونم چرا یاد الف افتادم... چقدر آرامش داشت... ی شب تابستون چند سال پیش سر همین جریان دمغ بودم... توی یاهو حرف میزدیم ... گفت عکسی براتون گرفتم از گوشه خلوتم...میخواستم ی وقت دیگه نشونتون بدم الان اما میفرستم و فرستاد... کتابخونه ش مبز تحریرش جانمازش و گوشه ای که میزی کوچک و چند پشتی پشتش بود...ی در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 11:17

ح رو ما روندیم؟ یا خودش رفت ؟ آره بدجور سوزوند همه رو...اما ما چقدر مقصر بودیم... وقتی کارش به اون بیمارستان روانی کشید عذاب کشیدیم من وام گرفتم م وام گرفت چون خصوصی بود و هزینه ش سر به فلک میذاشت...چون پاره تنمون بود... اما خوب نشد... وقتی دست روی مامان بلند کرد همه مون ازش گذشتیم..گذشتیم یعنی رهاش در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 11:17

چه شبی رو گذروندم... اومدنی داشتم به این فکر می کردم که خدا خواست من از این ماجرای کهنه سردر بیارم... حتما توان و تابش رو درمن دیده...دیده که نشونم داده... وقتی اون اسناد و نوشته ها رو دیدم میلرزیدم...گفتم من تا صبح نمی کشم اما حالا اینجام و زندگی مثل همیشه در جریان... نمیدونم دیشب چی ها نوشتم برنمی در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 11:17

خونه برام سنگین بود زدم بیرون.... اما زانوهام سست بود...وسط خیابون بغضم شکست.... خداروشکر تاریک بود.... من از مشکلات هراسی م نیست ... فقط ازین دروغ و ریا و سوئ استفاده از اعتماد ، داغون میشم... حالا هم شد استخون توی گلو... نه میشه قورتش داد نه تفش کرد... نه میشه بهشون چیزی گفت نه میتونم هضم کنم.... در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:44

دارم میرم بیرون...

نمی تونم بند شم خونه...

دارم دیوونه میشم

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:44

دیدن شادی مردم توی خیابون کمی آرومم کرد... انگار توی فوتبال به جام جهانی صعود کردیم...انگار توی هپروتم... پرانول داره تحلیل میبرتم... تپش قلبم آرومتر شد... توی کوچه برگشتنی یاد سفره هایی افتادم که باهم هم لقمه بودیم... ازشون بدم میاد... فردا با پ تماس می گیرم میبینمش و بهش میگم دست بزاره روی قرآنی ک در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 146 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:44

وقتی آتش میگیری زبونت دست خودت نیست... امروز تو خیابون اول ی ماشین شبیه پاترول افتاد دنبالم و بوق میزد و دو سه بار صدا زد... برگشتنی هم ی آقایی افتادم دنبالم و حسابی ترسیدم... سرم گیج میرفت و تاریک بود...نزدیک چهارراه گفت ی دقیقه می ایستید خانم ... اما اومدم خیابون و از کناره...ترسیده بودم اومد اینو در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 152 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:44

انگار با پتک زده باشند به سرم... دستام میلرزه و تپش قلبم شدیدتر شده... تکان دهنده بود برام... اما انگار لازم بود.... لازم بود... لازم بود...لازم بود برای اینکه بخودم بیام... انگار خدایی بود... انگار خدا بالاخره دلش به حالم به درد اومد ... واقعا استنباطم ازین جریان همین ه... تو حال خودم نیستم... انگا در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 147 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 23:12

مامان چندروز ه از دستم شاکی بود. میگفت چرا به ما کمتر سر میزنی... حق داشت... اما منم چاره نداشتم با این کار دومی که درگیرش شدم آزمون جامع و پروپوزال و روزه داری و عود شدن دردهام واقعا نتونستم... امروز از سرکار رفتم .خریدم کردم و براش بردم...ناراحت شد گفت به اندازه کافی درگیر مشکلات خانواده هستی دیگه در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 149 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 23:12

انقدر بدم میاد از این آدمهای گنده دماغ...

حال آدم رو بهم میزنند...

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت 15:14&nbsp توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 18:00